بوی جان میوزد در این وادی
چونکه خواهد فکند در پایش سر ما دستمزد قاتل ما طپش دل زشوق دیدار است به از این چیست فیض حاصل ما در سفر تا بکی تپد دل ما نیست پیداکجاست م...
چونکه خواهد فکند در پایش سر ما دستمزد قاتل ما طپش دل زشوق دیدار است به از این چیست فیض حاصل ما در سفر تا بکی تپد دل ما نیست پیداکجاست م...
فیض نور خداست در دل ما از دل ماست نور منزل ما نقل ما نقل حرف شیرینش یاد آن روی شمع محفل ما در دل از دوست عقدهٔ مشکل در کف اوست حلّ مشکل ما ...
ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا آسوده درو والا، آهسته درو شیدا در وی سر سرجویان گردان شده از گردن در وی دل جانبازان تنها شده از تنها بر...
دلا در عشق تو صد دفترستم که صد دفتر ز کونین ازبرستم منم آن بلبل گل ناشکفته که آذر در ته خاکسترستم دلم سوجه ز غصه وربریجه جفای دوست را خواها...
احسنت و زه ای نگار زیبا آراسته آمدی بر ما امروز به جای تو کسم نیست کز تو به خودم نماند پروا بگشای کمر پیاله بستان آراسته کن تو مجلس ما ...
جان در مقام عشق به جانان نمیرسد دل در بلای درد به درمان نمیرسد درمان دل وصال و جمال است و این دو چیز دشوار مینماید و آسان نمیرسد ...
الهی به مستان میخانهات بعقل آفرینان دیوانهات به دردی کش لجهٔ کبریا که آمد به شأنش فرود انّما به درّی که عرش است او را صدف به ساقی ...
پیری آنجا به آتش افروزی به ادب گرد پیر مغبچگان همه سیمین عذار و گل رخسار همه شیرین زبان و تنگ دهان عود و چنگ و نی و دف و بربط شمع و نقل و گل و م...
گر سر صلح داری، اینک دل ور سر جنگ داری، اینک جان دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق هر طرف میشتافتم حیران آخر کار، شوق دیدارم سوی دیر مغان کشی...
ای فدای تو هم دل و هم جان وی نثار رهت هم این و هم آن دل فدای تو، چون تویی دلبر جان نثار تو، چون تویی جانان دل رهاندن زدست تو مشکل جان فشاندن به پ...
گوهر گرهبست از بینیازی دستیکه شستیم از آب دریا گرجیب ناموس تنگت نگیرد در چین دامن خفتهست صحرا حیرتطرازیست نیرنگ&
آیینه بر خاک زد صنع یکتا تا وانمودند کیفیت ما بنیاد اظهار بر رنگ چیدیم خود را به هر رنگکردیم رسوا در پرده پختیم سودای خامی چندانکه خندید آیینه ...
سر محبوب را مکن پیدا گرچه پیداست در همه اشیا راز حق را بپوش از همه خلق این نصیحت قبول کن از ما
غیر عشق رخ دل دار غلط بود غلطهرچه کردیم جز این کار غلط بود غلطهر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطاجز حدیث لب دل دار غلط بود غلط …“فیض کاشانی”
جمالت کرد جانا هست ما را جلالت کرد ماها پست ما را دل آرا ما نگارا چون تو هستی همه چیزی که باید هست ما را شراب عشق روی خرمت کرد بسان نرگس تو مست ما را ...
هر نفس آئینه ای از غیب بنماید به ما گر نظر داری ببین آئینهٔ گیتی نما این چنین علم شریفی می کنم تعلیم تو ذوق اگر داری قدم نه سوی درویشان بیا
یارب دل پاک و جان آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر ...
آن دل که شد او قابل انوار خدا پر باشد جان او ز اسرار خدا زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر کو جمله به نمکزار خدا
از تتق کبریا صورت لطف خدا بسته نقابی ز نور روی نموده به ما دُرهٔ بیضا بود صورت روحانیش شاه معانی جهان هر دو جهانش گدا در عدم و در وجود رسم نکاح او نهاد ...