ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید تو است
الهی ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید تو است و ای ار گذاری که جان بندگان در صدف تقدیر تواست، ای قهاری که کس را بتو حیلت نیست، ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاو...
الهی ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید تو است و ای ار گذاری که جان بندگان در صدف تقدیر تواست، ای قهاری که کس را بتو حیلت نیست، ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاو...
دوشم ندا رسید ز درگاهکبریا کای بندهکبر بهتر ازین عجز با ریا خوانی مرا خبیر و خلاف تو آشکار دانی مرا بصیر و نفاق تو برملا گر دان...
ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا برای آنکه ز غیر تو چشم بردوزم به جای هر مژه بر چشم سوزنی است مرا ز بسکه ...
گرندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا سرومن آغشته دراشک جگرخون من است فارغم گرباغبان نگذاشت در بستان مرا نیس...
هر که نوشد ساغر می از کف آن ساقیان سیئّاتش میشود طاعات و طاعات ارتقا هر که نوشد جرعهٔ زان زنده گردد جاودان هر که گردد مست از آن یابد بقا اندرف...
در غم عشق تو زان بگذشت کاردل مرا کز وفایت کم شود یک لحظه باردل مرا فارغم از گشت گلشن کزغم تو هرزمان بشکفد صد گونه گل از خارخار دل مرا بردل...
چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را سجاده زاهدان را درد و قمار ما را جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان آن نیست جای رندان با آن چکار ما را گر ...
رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا چشم و چراغ مرا جائی ئشگرف و چه جا جائی که هست فزون از کل کون و مکان جائی که هست برون از وهم ما و شما صحن س...
از تو ای دوست نگسلم پیوند ور به تیغم برند بند از بند الحق ارزان بود ز ما صد جان وز دهان تو نیم شکرخند ای پدر پند کم ده از عشقم که ...
طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را خوی تو یاریگر است یار بدآموز را دستخوش تو منم دست جفا برگشای بر دل من برگمار تیر جگردوز را از پی آن را ...
من شرمنده از مسلمانی شدم آن جا به گوشهای پنهان پیر پرسید کیست این؟ گفتند: عاشقی بیقرار و سرگردان گفت: جامی دهیدش از می ناب ...
ای آتش سودای تو خون کرده جگرها بر باد شده در سر سودای تو سرها در گلشن امید به شاخ شجر من گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها ای در سر عشاق ز شور ت...
بر سر آن شانه سه دندانه می زند هر دو را به هم شانه ها که دال است بر هویت ذات متعاقب بود بر او حرکات حرکت چون سکون بر او جاری و او...
باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را ناز چون...
ای حسن تو جلوهگر ز اسما و صفات روی تو نهان در تتق این جلوات اندیشه کجا بکبریای تو رسد هیهات ازین خیال فاسد هیهات
الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان. الهی ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مومنان را گواهی، چه عزیز است آنکس که تو خو...
از دو لامش گرفته قوت و قوت از یکی ملک از آن دگر ملکوت لام ساکن به ملک اشارت دان وان دگر زان دگر عبارت دان ملک فی نفسه بود ساکن ...
عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا میزند هر دم صلائی سارعوا نحواللقا بر سرخوانش نشسته قدسیان ساغر بکف هین بیائید اهل دل اینجاست اکسیر بقا ی...
از پس این حروف فرخ فال جلوه گر صد هزار نعمت کمال خامه آن را چو مردم دیده جامه مشک رنگ پوشیده زیر مشکین شعار یک یک حرف خفته حور...
هر چه گفتم عیان شود به خدا پیر ما هم جوان شَود به خدا در میخانه را گشاد یقین ساقی عاشقان شود به خدا هر چه گفتم همه چنان گردید هر چه گ...
لله الحمد قبل کل کلام بصفات الجلال والاکرام حمد او تاج تارک سخن است صدر هر نامه نو و کهن است خامه چون تاج نامه آراید درة ال...
سلام علیک، ای نسیم صبا به لطف از کجا میرسی؟ مرحبا نشانی ز بلقیس، اگر کردهای چو مرغ سلیمان گذر بر سبا نسیمی بیاور ز پیراهنش که...
بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار من ننشانم ز جان باد هوای ترا کاش رخ من بدی خا...
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا ...